مثبت زندگی: بحران سیسالگی! شمعهای تولد ۳۰ سالگیاش را که فوت میکند، همه خوش و خوشحال دست میزنند و اصرار میکنند که کادوها را باز کند. لبخند میزند اما در درونش غوغاست.
غوغای سوالها: «۳۰ سالگیم هم تمام شد و جوانیم دارد تمام میشود. در این ۳۰ سال چه کار کردم؟ آیا انتخاب رشته دانشگاهم درست بود؟ آیا ازدواجم درست بود؟ آیا شغلم را درست انتخاب کردم؟ چرا این کار را نکردم؟ چرا آن کار را کردم؟ چرا به جای سربازی رفتن، نرفتم ارشد بخوانم؟ همکلاسیهایم را ببین که حالا به کجا رسیدهاند و من را ببین که کجایم؟ چرا بچه دار شدم و خودم را گرفتار کردم؟ چرا دارم اینجا زندگی میکنم؟ چرا شهر دیگری را برای زندگی انتخاب نکردم؟ دلم میخواهد بزنم زیر همه چیز و از اول شروع کنم اما مگر میشود؟ زندگیای که ساختهام چه میشود؟»
حاصل همه این سوالها این است که او از فردای چشن تولد، یک آدم پشیمان، سردرگم و غمگین است که فکر میکند آنجور که باید زندگی نکرده است. شاید خودش فکر کند افسرده شده است، شاید دیگران فکر کنند زیادی سخت میگیرد اما اگر نظر یک روانشناس را بپرسد، حتما یک ترکیب را میشنود؛ بحران ۳۰ سالگی.
بحران ۳۰ سالگی
بحران ۳۰ سالگی اولین بحران میانسالی است. بحرانی که درست سر گذر جوانی به میانسالی سر و کلهاش پیدا میشود اما این بحران آخرین باری نیست که سوالهای اساسی زندگی یقه ما را میگیرد. مساله اینجاست که ما ناگزیر میمیریم و فرصت محدودی برای زندگی کردن داریم. حالا هر چه ما به مرگ نزدیکتر شویم، سوال در مورد انتخابهای اساسی زندگیمان، مثل سوال در مورد ازدواج (هم ازدواج کردن ونکردن و هم با کی ازدواج کردن)، تحصیل (هم ادامه دادن و ندادن و هم چی را ادامه دادن)، بچه دار شدن یا نشدن، انتخاب شغل و انتخاب شهر و کشور زندگی، جدی و جدیتر میشود اما در زمانهای خاصی بیشتر احتمال دارد که سر و کله این بحرانها پیدا شود.
وقتی که ما یک دهه از زندگیمان را کامل میگذرانیم و به سالهای رند میرسیم، یعنی در ۳۰ سالگی، ۴۰ سالگی و ۵۰ سالگی بحرانها بیشتر خودشان را نشان میدهند. منطقی هم هست. بالاخره پرونده یک دهه از عمرمان گذشته است و بعد از آن مثلا به جای اینکه بگویند فلانی بیست و خردهای ساله است میگویند فلانی ۳۰ ساله است. هم یک دهه به مرگ نزدیکتر شدهایم و هم تعداد بیشتری از انتخابهای اساسی زندگیمان را کردهایم.
روانشناسان میگویند در هر دوره از زندگی آدم یک تکلیف مهم روانشناختی دارد و اگر آن را درست انجام دهد، به سلامت از آن دوره میگذرد وگرنه دچار بحران میشود. مهمترین تکلیف در سومین دهه عمر آدم، این است که بتواند با دیگران وارد رابطه صمیمانه جدی شود وگرنه منزوی میماند. مهمترین رابطه صمیمانه این دوره، رابطه با همسر احتمالی است. اینکه این رابطه اصولا برقرار شود یا نشود و اینکه آیا ما گزینه درستی برای صمیمیت انتخاب کردهایم، مهمترین سوالی است که در ۳۰ سالگی دچارش میشویم.
البته ناگفته پیداست که بسیارند آدمهایی که ازدواج کردهاند اما رابطه صمیمی با همسرشان برقرار نکردهاند. غیر از تردید در مورد انتخاب همسر، ما انتخابهای دیگری هم در زندگیمان کردهایم که یکجوری سرنوشت ساز بودهاند. همینطورکه دارید این انتخابها را مرور میکنید، یادتان باشد که بعد از این سوالها میتواند احساس پشیمانی شدید از انتخابها، حسرت در مورد چیزهایی که انتخاب نشدهاند و حتی احساس کوچک بودن در مقابل همسن و سالهای به اصطلاح موفقتر ذهن ما را تسخیر کند.
سوالهایی که در بحران ۳۰ سالگی به سراغمان میآید؟
انتخاب رشته دانشگاهی
اگر بخواهیم خیلی گیر بدهیم، باید برگردیم عقبتر و در مورد انتخاب رشته دبیرستان هم حرف بزنیم. آیا رشته دبیرستانی خودمان را خودمان انتخاب کردهایم یا برایمان انتخاب کردهاند؟ آیا به خاطر خوشایند دیگران رفتهایم یک رشته دهان پر کن یا قبل از هر چیز به علاقه و استعداد خودمان نگاه کردهایم؟ اگر مشکلی در رشته دبیرستان نبود، حالا موقع گیر دادن به رشته دانشگاهی است. آیا رشته دانشگاهمان را دوست داشتهایم؟ آیا آگاهانه انتخابش کردهایم؟ آیا به سالهای دانشگاه که نگاه میکنیم، یاد عمر تلف کردن میافتیم یا حس میکنیم آن سالها سالهای پرباری بودهاند؟ آیا فرصتهای تغییر رشته را از دست دادهایم؟
انتخاب شغل
چیزی که حتی بیشتر از انتخاب رشته تحصیلی، ذهن ۳۰ سالهها را اذیت میکند، کاری است که مشغول انجام دادنش هستند. آیا از کاری که داریم انجام میدهیم لذت میبریم یا فقط برای اینکه نانی به کف آریم، داریم کار میکنیم؟ آیا این کار براساس علاقهها و استعدادهایمان بوده است؟ فقط به خاطر پرستیژ اجتماعی وارد این کار شدهایم؟ یا برعکس حس میکنیم کارمان آنقدرها در نظر دیگران خوشایند نیست؟ آیا آنقدرها که خودمان توقع داشتهایم پیشرفت شغلی کردهایم؟ آیا به همکارهایمان حسادت میکنیم؟
بچه دار شدن یا نشدن
احتمالا تعداد آدمهایی که در ۳۰ سالگی بچه هم دارند روز به روز دارد کمتر و کمتر میشود اما در همان درصد هم کسانی که بچهدار شدن را انتخاب کردهاند، ممکن است در ۳۰ سالگی در مورد این انتخاب تردید کنند. موضوع بچه یکجور دیگر هم میتواند در ۳۰ سالگی مطرح باشد که حالا میبینید.
ماندن یا رفتن
انتخاب محل زندگی هم از آن چیزهایی است که مخصوصا در وضعیت فعلی نسل سومیهای ما، حسابی در ذهن کسانی که بحران ۳۰ سالگی را تجربه میکنند رژه میرود. حالا این انتخاب میتواند به اندازه زندگی در این شهر یا آن شهر ایران قابل حل باشد یا به اندازه مهاجرت کردن یا نکردن پیچیده. حتما شما هم ۳۰ سالههایی دور و بر خودتان میشناسید که از رفتن یا ماندن پشیمانند.
نشانههای بحران
سوالهایی که در مورد انتخابهای مهم زندگی گفتیم، در واقع پشت صحنه بحران ۳۰ سالگی هستند. آن چیزی که ما در رفتار آدمهای بحران زده میبینیم، احتمالا یکی یا چندتا از این چیزهاست:
۱– خرید چیزهای نامعمول
آدمهای ۳۰ ساله یکدفعه خریدهای عجیب و غریب میکنند؛ مثلا طرف کل عمرش موتورسواری نکرده و یکدفعه یک موتور گرانقیمت میخرد، یا یکدفعه ماشینش را اسپرت میکند، یا یکدفعه همه سرمایهاش را میبرد در بازار دلار میگذارد یا طلا و جواهر میخرد. احتمالا این خریدها هم نشانههای جوانی از دست رفته را زنده میکنند و هم احساس قدرت کاذبی میدهند که مثلا قرار است آن انتخابهای پشیمان کننده را جبران کنند.
۲– انجام کارهای نامعمول
بعضیها کارهایی میکنند که نه در عرف جایی که زندگی می کنند معمول است و نه در عرف خودشان حتی؛ مثلا خالکوبی میکنند، عملهای عجیب و غریب زیبایی میکنند و خلاصه هر کاری که در آرزوهای ناخودآگاهشان آنها را به اول جوانی برگرداند.
۳– افسردگی
بله درست خواندید. بحران میانسالی میتواند خودش را به صورت یک افسردگی تمام عیار نشان دهد. افسردگی هم که میدانید چه شکلی است: یک غمگینی و ناامیدی شدید به علاوه بیاشتهایی/ یا پراشتهایی، کمبود وزن/ یا اضافه وزن، پرخوابی/ یا کم خوابی و تمرکز نداشتن، بلاتکلیفی و حتی افکار خودکشی. حالا به همه این نشانهها فکرهای آزاردهنده بحران ۳۰ سالگی را هم اضافه کنید.
۴– احساس پشیمانی
۳۰ سالههای بحران زده، پشت سر هم از انتخابهایشان گلایه میکنند و فکر و ذکر روز و شبشان این احساس ندامت است.
۵– توجه بیش از اندازه به ظاهر
بعضیها هم یکدفعه خوشپوش میشوند، لباسهای مارک دار میخرند و میروند مو میکارند. باز هم در جست و جوی نشانههای جوانی از دسته رفته.
۶– استفاده از مواد
بالاخره بعضیها استعدادش را دارند که این بحران آنها را به طرف سوء استفاده از مواد و الکل بکشاند. البته همه اینها یک پناهگاه است برای فرار از واقعیت ناخوشایند بیرون.
۷– ایجاد رابطههای جدید
تعارف که نداریم. بعضیها به خاطر اینکه فکر میکنند انتخاب همسرشان اشتباه بوده، وارد رابطههای عاشقانه جدید میشوند. بعضیها بیش از حد به همکارهایشان نزدیک میشوند و جالب اینجاست که همه کیسهای مورد نظر آدمهایی هستند که از خود ۳۰ سالهها جوانترند.
۸– گیر دادن به بچه
البته این گیر دادن در بحران ۴۰ سالگی شدیدتر است اما ۳۰ سالهها هم ممکن است گیر بدهند به بچه بیچاره کوچولویشان و بخواهند هر چه آرزوی به انجام نرسیده دارند را با زور در سرنوشت دلبندشان بگنجانند.
ادامه دارد…