کآشوب، بیست و سه روایت از روضههایی که زندگی میکنیم
مثبت زندگی: این روزها که حال و هوای محرم در هر کوی و برزن پیدا میشود باید هم سراغ معرفی کآشوب برویم. کتابی که مهدی شادمانی هم در آن نوشته است؛ روزنامهنگاری که بعد از 3 سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان، یک روز مانده به محرم، زندگیاش برای همیشه پایان گرفت تا از او فقط امید به زندگی بماند در ما. البته در این مقاله به غیر از مهدی شادمانی روایتهای دیگری هم هست. صحبت از کتاب کآشوب است. کتابی که نویسندگان و روزنامهنگاران زیادی در آن نوشتهاند. همراه ما باشید تا در این مقاله معرفی کاشوب را بخوانید.
درباره کتاب
انگار که داستان کوتاه بخوانید از نویسندههای مختلف. کآشوب همین ویژگی را دارد. بیست و سه نفر از نویسندگان و روزنامهنگاران روایتهایی نوشتهاند از حال و هوای محرم. یکی از آن ور دنیا، از دورترین نقطه به ایران نوشته و از دلتنگیاش برای روضههای خانگی، دیگری از همین خیمه کوچک سر کوچهشان نوشته که کودکیاش در آن نوجوانی شد و نوجوانیاش جوانی.
روایت مهدی شادمانی اما از محرم چند سال قبل از ابتلا به سرطانش است. از روزی که در ترافیک مانده بود و به خیال اینکه نمیرسد به تیکه شمیرانیها، مانده بود در ترافیک و ذهنش مانده فیلمی که به عقب بازگردد، برگشته بود به گذشته. بعد هم نوشته بود که محرم برای من از شب هشتم شروع میشود. شب علیاکبر. حالا همان شب که شب هشتم بود مانده بود در ترافیکی که حرکت لاکپشتی داشت.
بغض کرده بود و به خیال اینکه دیگر به مراسم نمیرسد دور زده بود که برگردد خانه.
همان وقت هم که خاطرات در ذهنش مرور میشد یادش آمده بود که وقت گرفتن تالار برای عروسیشان فقط یک شب خالی مانده بود که آقای سالندار گفته بود: فقط همین یک شب خالی است، انتخاب با خودتان. و مهدی شادمانی پیش خودش فکر کرده بود که همه نیمه شعبان عروسی میگیرند، فلان تاریخ شاد و من فقط یک شب برای جشنم حق انتخاب دارم. اما وقتی غرولند کنان به خانه برگشته بود و تقویت را دیده بود، شوکه شده بود: آن شبی که آقای سالندار پیشنهادش را داده بود، شب تولد حضرت علیاکیر(ع) بود و او خبر نداشت…
حالا در شب مخصوص علیاکبر(ع) در محرم دور میزد که برگردد خانه. چون خیال میکرد که مراسم تمام شده… اما تلفنش زنگ میخورد. کسی که آنطرف خط است چیزی به مهدی شادمانی میگوید که خط اصلی این داستان است. بهتر است خودتان کآشوب و روایت واحد شمیرانی از مهدی شادمانی را بخوانید.
مخاطب خاص کتاب
کآشوب مختص کسانی است که دوست دارند در این روزهای محرم کتابی بخوانند که حال و هوای محرم و تکیه و روضه داشته باشد تا خودشان را در حال و هوای این روزها غرق کنند. در واقع کآشوب روایتی خواندنی است از روضههایی که زندگی میکنیم. اگر کسی را دور و اطرفتان میشناسید که عاشق خواندن روایتها و قصههای آدمها از عزاداری محرم است این کتاب را به او هدیه کنید.
بخشی از کتاب
نمیدانم تلفن را قطع کردم یا نه. ساعت یک . ده دقیقه است. همت، خروجی مدرس شمال را از دست نمیدهم. میروم ولیعصر، تجریش، فرمانیه، میروم که برسم به تکیه دزاشیب. شب هشتم، برای علیاکبر(ع)