معرفی کتاب

من او را دوست داشتم؛ روایت زنانه از عشق و خیانت

مثبت زندگی: امروز قرار است کتاب من او را دوست داشتم از آنا گاوالدا را برای مخاطبان مثبت زندگی معرفی کنیم. جملاتش را حتما در ایسنتاگرام و دیگر شبکه‌های اجتماعی خوانده‌اید. شاید معروف‌ترین جمله‌اش این باشد: « چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟»  یا شاید این جمله: «باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک ها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.»

همراه ما باشید تا با روایتی زنانه از کتابی عاشقانه آشنا شوید. زنی که خیانت دیده و از همسرش جدا شده اما زندگی بازی دیگری برایش رقم زده…

درباره کتاب

نامش کلوئه است، نام شخصیت اول کتاب. زنی که فکر می‌کرده زندگی خوب و عاشقانه‌ای با همسرش داشته اما روزی در کامل ناباوری همسرش به خاطر زنی دیگر او و فرزندانش را ترک می‌کند.

کلوئه از همسرش او جدا می‌شود و با فرزندانش به خانه پدرشوهرش می‌رود تا حال‌وهوایی عوض کنند و این آغاز ماجراست. احساسات زنانه و حس شکست، آنقدر با جزییات و دقیق در این کتاب نوشته شده‌که نمی‌توان به سادگی از کنار آنها گذشت.

زن راوی قصه پس از این تنهایی اجباری مدام در خاطراتش پس و پیش می‌شود و زندگی‌اش دستخوش تغییرات زیادی می‌شودو زنی که فکر می‌کرد تنهایی قادر به زندگی کردن نیست، پس از خیانت همسرش جور دیگری زندگی می‌کند و این آغازی برای روزهای سخت زندگی زنی تنهاست.

این نوشته را از دست ندهید  قصۀ یک دختر کوچولوی خیال‌پرداز

داستان میان دیالوگ‌ها و خاطره‌گویی‌هایی پدر شوهر و کلوئه می‌گذرد. پدرشوهر از روزهای جوانی‌اش می‌گوید؛ از روزهایی که عاشق زنی دیگر شده اما برای حمایت از خانواده‌اش از آن زن دست کشیده و به همسرش برگشته، همسری که ماجرا را فهمیده اما هیچ وقت به رویش نیاورده…

داستان بر همین محور نمی‌ماند. بهتر است خودتان کتاب را بخوانید تا همه چیز دست‌تان بیاید.

مخاطب خاص کتاب

من او را دوست داشتم، داستانی زنانه دارد اما این کتاب فقط برای زنان نیست. تمام کسانی که روزگاری به واسطه خیانت دیدن، حس کرده‌اند دنیا به پایان رسیده اما به واسطه چیزی یا کسی روی پای خودشان ایستاده‌اند با این کتاب همذات‌پنداری می‌کنند و از خواندن کلمه به کلمه کتاب لذت می‌برند.

من-او-را-دوست-داشتم

بخشی از کتاب

هوس سیگار کردم. ابلهانه بود. سال ها بود سیگار نمی‌کشیدم. بله اما حالا دلم می‌خواست، زندگی‌ همین است… اراده راسخ‌تان را در ترک سیگار تحسین می‌کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم می‌گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید.

مادربزرگم می‌گفت: در آن دوران غذاهای خوشمزه، شوهرهای مهربان را به خانه می‌کشاند.

– مامان بزرگ من سر در نمی‌آورم، سر در نمی‌آورم… آشپزی بلد نیستم و هیچ گاه دوست ندارم کسی را به زور به خانه بکشانم.

عشق مانند بیمار شدن است. نمی‌دانی چه طور اتفاق می‌افتد… عطسه می‌کنی، یکهو می‌لرزی و دیگر دیر شده، سرما خورده‌ای.

منبع
مثبت زندگی
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × 5 =

دکمه بازگشت به بالا