کتاب مترجم دردها؛ روایت جومپا لاهیری از دردهایی که ترجمه نمیشوند
مثبت زندگی: بعضی از کتابها با اینکه در صفحه هیچ سلبریتی تبلیغ نشدهاند و هیچکس برایشان هشتگ در اینستاگرام راه ننداخته، اما همین کتابهای مهجور مانده از بس که خوبند، دهان به دهان خوانندهها چرخیده و به چاپهای متعدد رسیده! یکی از این کتابها مترجم دردهاست.
کتابی به قلم جومپا لاهیری. نویسندهای بنگالی که در لندن به دنیا آمده و بزرگ شده آمریکاست. کتابش اما… شاید بتوان گفت مترجم دردها، دردهای کوتاه شدهای است از آدمها. دردهایی که در قالب داستانهای کوتاهِ خواندنی جمعآوری شده تا یکی از خواندنیترین کتابها به زبان فارسی ترجمه شود. این شما و این معرفی کتاب مترجم دردها.
درباره کتاب
داستانهای مترجم دردها دو تم ثابت دارند. یا در هند و پاکستان میگذرند یا داستان درباره هندیها و پاکستانیهایی است که در بوستون و شهرهای دیگر زندگی میکنند. به عبارت دیگر ماجرای اکثر داستانهای مترجم دردها به تصویر کشیدن فرهنگ هندی در کنار فرهنگ غربی، زنان هندی (بنگالی)، غربت، سردی عواطف همسرانی است که عمدتاً تحصیل کردهاند و در آنسوی دنیا، کشور آمریکا، دیگر به تدریج به شهروندانی غیر هندی تبدیل شدهاند. زنان قصههای لاهیری در حال پیدا کردن خویشتن خویشند.
کتاب ۹ داستان کوتاه دارد. داستان نخست قصه زوجی است که نوزاد خود را در بدو تولد از دست دادهاند و هر چه تلاش میکنند هیچ چیز مثل سایق نمیشود. انگار گرد بی مهری پاشیده شده به زوایای مختلف زندگیشان و عشق، بی با مرگ نوزادشان دفن شده است زیر خروارها خاک. اما قطع موقت برق به مدت یک ساعت در شب و شام خوردن زن و وشهر در تاریکی گرد یک شمع و بازگویی خاطرات داستان را تغییر میدهد.
داستان دوم داستان مردی است به نام آقای پیرزاده که همیشه در جیبش شکلات و آبنبات دارد. قصه عجیب این مرد از زبان دختری ده ساله به نام لیلیا روایت میشود و به شدت خواندنی است. مردی اهل داکا که از همسر و فرزندانش دور است و در آمریکا زندگی میکند اما عکس سیاه و سفید فرزندانش همیشه همراهش هست…
داستان سوم مترجم دردهاست که بهتر است هیچ توضیحی دربارهاش ندهیم.
چون یکی از بهترین قصههای کتاب است و به نوعی آرمانشهر نویسنده. خلاصه کوتاه داستان درباره مردی است که پاره وقت درمطب یک پزشک به عنوان مترجم کار میکند و راهنمای توریستهای هند است.
در داستان پنجم، مناسبات دلدادگی یک دختر جوان آمریکایی با یک مرد هندی (بنگالی) متاهل را میخوانیم. دخترک در پی مردی که هر دم از او دورتر میشود میکوشد با فرهنگ بنگالی آشناتر شود و میزان زیبایی همسر دِو، مرد بنگالی، را از تماشای فیلمهای مادوری دیکشیت، هنرپیشه هندی، حدس بزند. آخر مرد روزی به او گفته بوده که همسرش شبیه آن هنرپیشه است…
داستانهایی دیگر هم همین تم را دارند و در حال و هوای هند و پاکستان میگذرند. تا خودتان کتاب را نخوانید متوجه نمیشود از چه دردهای مشترکی حرف میزنیم…
مخاطب خاص کتاب
مرد و زن ندارد. کتاب مخاص تمام کسانی است که کتاب خواندن را دوست دارند و در این میان عاشق خواندن داستانهای کوتاهند. مترجم دردها کتاب خوبی برای هدیه دادن است. چون کمتر کسی را پیدا میکنید که این کتاب را بخواند و از آن خوشش نیاید.
بخشی از کتاب
اطلاعیه می گفت موضوع موقت است: برقشان پنج شب، شبی یک ساعت قطع میشود؛ از ساعت هشت. در برف و بوران اخیر یکی از سیم های برق قطع شده بود و کارگردان بنا داشتند این شب ها که هوا گرمتر بود سیم را وصل کنند. خاموشی محدود به خانههای این خیابان ساکت پر دار و درخت میشد که با ایستگاه تراموا و ردیف مغازههای نماآجری چند قدم بیشتر فاصله نداشتند؛ و شبا و شوکمار سه سال بود در همین خیابان زندگی میکردند. شبا اطلاعیه را با صدای بلند و بیشتر برای خودش تا شوکمار خواند. گفت: چه خوب که قبلش خبر دادند. بعد رفت طرف آشپزخانه و بند کیف چرمی را که از جزوهایش باد کرده بود از روی شانه سر داد و انداخت وسط هال. شلوار گرمکن خاکستری پوشیده بود با بارانی سرمه ای و کفش کتانی سفید. سر سی و سه سالگی شکل و قیافه ی زن هایی را پیدا کرده بود که یک موقع ادعا می کرد محال است عین آنها لباس بپوشد.