روایت خیابانخوابی و روسپیگری
نام کتاب: آسفالتیها نویسنده: تاد استراسر تعداد صفحه: 192 صفحه
«کودکان خیابانی»، «کارتن خوابها»، «کودکان کار»… تلخی و غصه و غم، به تاروپود این کلمه گرهای کور خورده است و هیچکس منکرش نیست. نیازی نیست برای پیداکردنشان کوچهها و خیابانها را بگردی و بچرخی، همهجا هستند. در پیادهروهایی نشستهاند که هر روز با سرعت از آنها عبور میکنیم. نشستهاند و ترازویی گذاشتهاند مقابلشان. به این امید که کسی خوش را وزن کند و پولی گیرشان بیاید… اما پاتوق اصلیشان سرچهارراهها و پشت چراغهای قرمز این شهر است. هستند؛ به تعداد زیاد… با لباسهایی نامرتب و شاید کثیف و کهنه، آدامس و فال میفروشند و گاهی با دستمال به جان شیشههای ماشینها میافتند و میگویند: عمو یا خاله، شیشه ماشینت را پاک کردمها… با دیدن آنها با خودمان فکر میکنیم پدیدهای به اسم کودکان خیابانی وکودکان کار و کودکان کارتنخواب فقط در کشورهای در حال توسعه پیدا میشوند و بس. اما حقیقت این است که محرومیت و تبعیض همه جا هست. حتی در بطن کشوری توسعه یافته وسرمایهداری مانند آمریکا… کتابی که امروز قصد معرفی کردن آن را داریم، در کوچهپسکوچههای نیویورک اتفاق میافتد…
ماجرای آشنایی با آسفالتیها
حقیقتش را بخواهید داستان از روزی شروع شد که پشت فرمان نشسته بودم و فرزند برادرم که به تازگی وارد دنیای نوجوانها شده، کنارم بود. پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم و با هم میشمردیم 77، 76، 75… که پسری درست همسنوسال برادرزادهام به شیشه ضربه زد… اینکه چه گفتیم و چه شنیدیم، جایش اینجا نیست اما وقتی به مقصد رسیدیم برادرزادهام از من پرسید:«اینکه این بچهها در خیابان زندگی کنند، انتخاب خودشان است یا مجبورند؟» این سوال باعث شد چند روز بعد، وقتی مقابل قفسه کتابهای کتابفروشی خیابان انقلاب ایستادم، از آقای فروشنده بپرسم: کتابی برای نوجوانها دارید که موضوعش کودکان خیابانی وکارتن خواب و کودکان کار باشد؟ شانس با من یار بود و آقای کتابفروش، کتابخوان بود؛ نه صرفاً کتابفروش… این شد که آسفالتیها به قلم تاداستراسر را خریدم و به خانه آمدم. کتاب را خواندم و چند روز بعد کتاب را به برادرزادهام دادم. این شما و این معرفی کتاب آسفالتیها، به قلم تاداستراسر.
درباره کتاب
دختری به نام «جس» که نام مستعارش «شایدی» است، فرزند نامشروع مادری است که در سیرک کارمیکند. جس یا همان شایدی راوی داستان است و خودش را دختری با صورتی پر از لک وپیس و بدنی پر از لکه معرفی میکند. دختری با پوستی شبیه پلنگ یا ببر… وقتی که دخترک بزرگتر میشود مادر ساز مخالف میزند و دیگر او را نمیخواهد و میگوید: برو… جس هم آواره کوچه و خیابانهای نیویورک میشود. اما «شایدی» تنها نیست، «تومورو»، «خرمگس»، «رنگین کمان»، «جواهر»،«اوجی» و «اشکی» هم مانند او آواره کوچه و خیابانهای نیویورک شلوغ هستند و گروهی تشکیل دادهاند به نام «آسفالتیها».
هرکدام از آن ها به دلیلی از خانه فرار کردهاند و تکتکشان قربانی نوعی خشونت هستند که عرصه را برای زندگی زیر سقف مشترک با پدرومادرشان تنگ کرده است. برای همین پس از فرار از خانه با دزدی، گدایی، روسپیگری، فروش مواد مخدر و … روزهای زندگی غمبار خود را سپری میکنند.
داستان حول محور همین کودکان و نوجوانهای خیابان خواب میگذرد و در طول داستان از سختیهاو مشقتها و حتی گاهی آزار و اذیتهایی سخن به میان میآید که در دنیای کودکان یعنی مرگ تدریجی. داستان اما با همین مشقتها و سختیها ادامه پیدا نمیکند. چون به غیر از آدمهایی که قصد آزار رساندن به بچههای خیابانخواب را دارند، کسانی هم هستند که دستهایشان برای کمک کردن به این کودکان دراز است. هر چند که دیر میشود و بسیاری از این کودکان از سرما و گرسنگی میمیرند یا بعد از تجاوز به قتل میرسند اما داستان پایانی عبرتآموز دارد…. شاید بهتر است خودتان کتاب را بخوانید…
مخاطب خاص کتاب
کتاب مختص نوجوانهاست. اما َنه هر نوجوانی… بعضی در 9 سالگی با سوال روبهرو میشوندو بعضی دیگر در 15 سالگی. اما مخاطب خاص این کتاب کسی است که یک دنیا سوال در ذهنش از کودکان کار و آسیبهای اجتماعی و کودکان خیابانخواب دارد. پس به عنوان یک بزرگتر،زمانی این کتاب را برای فرزند یا خواهر و برادر و دیگر نوجوانهای دور واطرافتان بخرید که جوابی برای سوالهای ذهنش از جامعه و کودکان کار و… پیدا نمیکند. آسفالتیها آینهای میگذارد مقابل نوجوان برای پاسخ دادن به تمام پرسشهایش.
بخشی از کتاب:
باصدای بلند گفت: تا حالا شما دو تا را اینجا ندیده بودم.
من واشکی به رقصمان ادامه دادیم.
گفت:هوای اینجا خیلی گرم است، میخواهید چیزی بنوشید؟
فکرکردم تا وقتی من و اشکی با هم باشیم، اتفاقی برایمان نمیافتد…